به همه دوستان پیشنهاد میکنم برای ابراز تسلیت به خانواده های شهدای آزادی و تسلیت به میر حسین موسوی بمناسبت ارتحال پدر بزرگوار ایشان در روز سیزده بدر همه لباس مشکی بپوشیم و اتحاد خودمان را برخ حاکمیت بکشیم
Thursday, March 31, 2011
Friday, March 18, 2011
فرا رسیدن نوروز باستانی به همه هم وطننانم مبارک باد
چه افسانه زیبایی، زیباتر از واقعیت! راستی مگر هرگز کسی احساس نمیکند که نخستین روز بهار، گویی نخستین روز آفرینش است. اگر روزی خدا جهان را آغاز کرده است مسلما بهار نخستین فصل، فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز آفرینش است.
هرگز خدا جهان و طبیعت را با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است. مسلما اولین روز بهار، سبزهها روئیدن آغاز کردهاند و رودها رفتن و شکوفهها سرزدن و جوانهها شکفتن، یعنی نوروز .
نوروز تجدید خاطره بزرگی است؛ خاطرهی خویشاوندی انسان با طبیعت. هر سال، این فرزند فراموشکار - که سرگرم کارهای مصنوعی ساختههای پیچیده خود - مادر خویش را از یاد میبرد با یاد آوریهای وسوسهآمیز نوروز، به دامن وی باز میگردد و با او این بازگشت و تجدید دیدار را جشن میگیرد.
فرزند در دامن مادر، خود را باز مییابد و مادر در کنار فرزند، چهرهاش از شادی میشکفد، اشک شوق میبارد، فریاد شادی میکشد، جوان میشود، حیات دوباره میگیرد، با دیدار یوسفش بینا و بیدار میشود.
نوروز دست مردم را میگیرد و از زیر سقفها، درهای بسته، فضاهای خفه، لای دیوارهای بلند و نزدیک شهرها وخانهها، به دامن آزاد و بیکرانهی طبیعت میکشاند.
گرم از بهار، روشن از آفتاب، لرزان از هیجان آفرینش و آفریدن، زیبا از هنرمندی باد و باران، آراسته با شکوفه، جوانه، سبزه و معطر از «بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخههای شسته، بارانخورده، پاک...» .
Friday, March 4, 2011
سالروز درگذشت مصدق- غائله ۱۴ اسفند۱۳۵۹
بنی صدر در باره ۱۴ اسفند سالروز مرگ محمد مصدق و در باره غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹
مصدق در ۱۴ اسفند از دنیا رفته است، در ۲۹ اسفند، نفت ملی شد. در پی ملی شدن نفت، مصدق به نخست وزیری رسید و قانون ملی شدن صنعت نفت را به جرا گذاشت. دو تاریخ در باره مصدق، یکی نوشته، یکی زنده وجود دارد. تاریخ نوشته را،اغلب قلمبدستان مزدور نوشتند که در خدمت دستگاه پهلوی و قدرتهای انگلستان و امریکا بودند که کودتا کردند. دستهء دیگر نیز توده ایها بودند. آنها هم یک تاریخ راجع به مصدق نوشتند. دستهء سوم، ملاتاریا بوده، آنهم یک تاریخ نوشته است. حتی آنها که در خط و ربط مصدق بودند، آنها هم تاریخهائی نوشته اند، مثلا نوشته اند اگر مصدق پیشنهاد بانک مرکزی بین المللی را می پذیرفت... اگر لجبازی نمی کرد... اگر خود رای بود، انواع و اقسام از این حرفها را زده اند. اگر آن تاریخ زنده و شهادت زمان نبود، مصدق به استناد این تاریخها، نماد زشت کاری و پلیدی بود. بیاد می آورم که شاه سابق در کناب مردان خودساخته مدعی شده بود که مصدق متکا ی پر قو دزدیده بود! اما آن تاریخ زنده وجدان تاریخی است. بسیاری فکر می کنند این وجدان تاریخی چه چیزی است؟ وجدان تاریخ من و شما هستیم. به چه معنا؟ به این معنا که ما موجودات تاریخی هستیم. نسل بعد از نسل که در ایران زیستند، اینها تاریخشان یک رشته طرز فکر، طرز گفتار، طرز رفتار، یک هویتی است که ما داریم. آنچه را هم که ما می سازیم، بر آن هویت می افزاید. این تاریخ است که می گوید مصدق که بود. به این ترتیب که هر ایرانی بخواهد در استقلال زندگی کند، مصدق در او نقش پیدا می کند. هر ایرانی که بخواهد در آزادی زندگی کند، مصدق در او نقش پیدا می کند، هر ایرانی که بخواهد بعنوان ایرانی احساس غرور کند، مصدق در او حاضر است و نقش بازی می کند. کسی اگر بخواهد خدای نکرده کار خلافی بکند، مصدق را بیاد نمی آورد. آنها یی را بیاد می آورد که زورگو هستند و جبارند و ستمگرند و دستاشان به جیب مردم دراز. بنابر این علت و دلیل اینکه این تاریخهای قلابی نمی توانند انسانهای خدمتگذار را بد، زشت صیرت و زشت صورت بکنند، این وجدان تاریخی است و شهادت زمان است. حالا شهادت زمان می گوید به اینکه هر دروغی که بسازی، چون در آن تناقض است، در طول زمان دروغ بودنش را آشکار می کند. نتیجه اینکه هر آنچه این سه راس مثلث زورپرست از دروغ در باب مصدق ساخته بودند، زمان شهادت داد که اینها دروغ است. اسناد امریکا، اسناد انگلستان، انتشار پیدا کردند. معلوم شد که دعاوی همه دروغ بودند. اینهم شهادت زمان، و این شهادت زمان و آن وجدان تاریخی مصدق را در ذهینیت ایرانی، در پندار او، در گفتار او، در کردار او زنده نگاه داشته است. حالا، ۲۹ اسفند ملی کردن نفت، ۱۴ اسفند سالروز مرگ او ، اگر هر سال تکرار می شوند، بخاطر نقشی است که او در وجدان تاریخی ایرانی پیدا کرده است. این در باب مصدق برای اینکه آنهائی که می روند این تاریخهای دروغ را می خوانند، یادشان هم باشد که خودشان هم تاریخ هستند. بخودشان مراجعه کنند، بهتر می فهمند مصدق کیست.
حالا ما در یکی از ۱۴ اسفندها، در تهران من رئیس جمهور بودم، در ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، بنا بر بزرگداشت مصدق در دانشگاه شد. و بنا شد که رئیس جمهور در باره آن خدمتگذار ایران سخن بگوئید و او را بزرگ بدارد برای اینکه جامعه ایرانی آنروز، حواسش جمع بشود که در تاریخ معاصر ایران، دو خط وجود داشته و هنوز هم دارد. یکی خط استقلال و آزادی است که نمادهای خودش را دارد که یکی از آنها مصدق است، یکی هم خط استبداد و وابستگی است که در ایران معروف است به خط سید ضیا بخاطر کودتای ۱۲۹۹، و نقش سید ضیاه طباطبائی در آن کودتا و اینکه تا امروز استبداد وابسته همان خط و ربط را داشته است. در ۱۴ اسفند، این دو خط روی یا روی شدند. در آنروز جامعه ایرانی می خواهد از یک خدمتگذار خود قدردانی کند، رئیس جمهور حاضر می شود در دانشگاه برای اینکه از آن خدمتگذار صحبت بکند، ناگهان می بینیم که چماق بدستها سیم بلند گو قطع می کنند، سنگ می پرانند، شعار می دهند... اول دیدند عده شان کم است، بعد از دیوارهای دانشگاه نیرو جمع کردند و در دانشگاه وارد کردند، تا بصطلاح خودشان قال چاق کنند. خوب ما با اینها چه باید می کردیم؟ یک رفتار اینست که می گذاشتیم این اجتماع را بر هم بزنند. این اجتماع را بر هم زدن یعنی خط سید ضیا
پیروز شده است. در سطح مردم، یعنی مردمی حاضرند ولی نمی توانند بعنوان جامعه ای دارای حق حاکمیت حتی یک اجتماع را ترتیب بدهند. اینست که از مردم خواستم که اینها را با آرامش از دانشگاه بیرون کنند. در جریان بیرون کردن از دانشگاه، اوراق هویت اینها را از جیبشان بیرون آورده بودند. عده ای از آنها را هم دستگیر کرده بودند. اینها را آوردند به من دادند. من دیدم که اینها اعضای سپاه و اعضای کمیته ها هستند و سر دسته شان هم آقای رشیدیان از دسته بقائی و یکی دو تا نظیر او. آنها در واقع آن روز آمده بودند دانشگاه را بهم بزنند که موفق نشدند. حالا من آنها را در آنجا خواندم. چرا خواندم؟ به این جهت خواندم که جامعه ایرانی توجه بکند که آنچه ستون پایه بعنوان کمیته انقلابی، دادگاه انقلابی، سپاه انقلابی ساخته می شود اینها در واقع بلای جانش خواهند شد. ستون پایه های استبداد جدید خواهند شد و بلائی سرش می آورند که آوردند. و می باید اینها اعتبار از دست می دادند تا نمی توانستند نقشی را که می خواستند در بازسازی استبداد بر عهده بگیرند، از عهده بر بیآیند. و این نتیجه هم داد. این که بعد آقای خمینی ناگزیر شد شخصآ وارد عمل بشود، نتیجه شکست ۱۴ اسفند بود. همانجا اگر موفق می شدند، دیگر نیازی نبود خمینی وارد قضیه شود و کودتای خرداد ۶۰ را بنام خود بثبت برساند. ناگزیر شد وارد عمل شود، جامعه ایرانی هم آگاه شد از این ستون پایه های قدرت و بلائی که اینها تا امروز برسرش آوردند. خوب اگر آگاه شد، شما می پرسید چرا پس اینها بر جا ماندند. خوب، مقدارش نقش آقای خمینی است. مقدار دیگرش جنگ ایران و عراق که به این کودتاچیها فرصت داد کودتا کنند. ما نمی خواستیم در عینی که وطن در خطر بود و در تجاوز بیگانه بود، بخشی از وطن در اشغال خارجی بود، در تهران جنگ قدرت راه بیاندازیم. مقدار دیگرش سست قدمی آنهائی بود که موقعیت را درک نمی کردند و نمی دانستند در برابر قدرت، جز استقامت، روش دیگری وجود ندارد. در مجلس مشاهده کردید، بسیاری مخالف بودند اما منها یک نفر که ایستاد، آقای معین فر و حرف حق را زد، چند نفری هم از مجلس خارج شدند، بقیه به اتفاق آرا، جز یکی دو نفر رای سفید دادند، دقیق در ذهنم نیست، بر خلاف قانون اساسی به عزل رئیس جمهوری رای دادند. پس می بینید که اینها اگر واقع نمی شد، اینها راحت می توانستند چندین نسل بر این جامعه حکومت کنند ولی نه، به یمن این استقامت و به یمن اینکه خط استقلال و آزادی ایستاد، شفاف کرد و افشا کرد و روشن کرد، این رژیم به مرحله ای رسیده که ار هدف خالی شده است و پر شده از فساد و خشونت. وقتی رژیمی به اینجا رسید، زمان مرگ اوست. امیدم به نسل امروز است که خط استقلال و آزادی را ادامه بدهد و زود ایران را از شر این استبداد پر فساد و پر خشونت برهد.
Subscribe to:
Posts (Atom)